دانلود منابع تحقیقاتی : دانلود مطالب درباره مقایسهی سبک شناسانهی حبسیّات مسعود سعد ... |
دست آهنگر مرا در مار ضحّاکی کشید گنج افریدون (=دانش و حکمت) چه سود اندر دل دانای من
«نبست، نبندد: مطابق ظبط یاسمی؛ در چاپ نوریان: ببست، ببندد است:
در بیت صنعت اسلوب الحکیم وجود دارد. طبع شعریم بسته نشد، آری درست است زیرا، هنگامی که مستمعی نباشد شاعر شعر نمی بندد (نمی آفریند). بستن اول به معنی منسد شدن و بستن دوم به معنی آفریدن.
سخن بستن به معنی خاموش شدن است: «خردمندی را که در زمرهی اجلاف سخن ببندد [یعنی سکوت کند و حرف نزند] شگفت مدار (گلستان، یوسفی، ص ۱۷۹). برمن سخن نبست یعنی لب از شعر نبستم و خاموش نشدم.
سپس سخن بستن را به اسلوب الحکیم در معنای متضاد آن فهمیده است: یعنی سخن گفتن. بستن به معنی شکل گرفتن (بستنی)، پیوستن، آراستن، به وجود آوردن و از این قبیل است مثلاً خیال بستن به معنی خیال کردن، نگار بستن به معنی نقش آفرینی، شکوفه بستن به معنی شکوفه کردن. پیوستن که در مورد نظم به کار میرود:
(فردوسی در مورد دقیقی میفرماید:
اگرچه نپیوست جز اندکی ز بزم وز رزم از هزارن یکی)
در اوستا از همین ریشهی است (paiti band). در پهلوی پتوستن (پت = به + وستن =بستن).
رمح آبداده: نیزه یی که پیکان آن آبداده (محکم) باشد. ||تیغ سرگرای: شمشیری که آهنگ سر میکند، به طرف سرگرایش دارد.
استفهام انکاری است یعنی اصلاً همای بر سرم سایه نمی افکند. همای مرغ سعادت است که بر بام هر کسی بنشیند صاحب آن خانه را سعادتمند میکند. همای در ادبیات فارسی مظهر بی آزاری است سعدی میفرماید:
همای بر همه مرغان از آن شرف دارد که استخوان خورد و جانور نیازارد
به اسلوب سبک عراقی به عالم درون پناه برده است و خود را بیچارهی ضعیف و درماندهی گدای خوانده است. حال آنکه اگر گردن فردوسی را هم میزدند چنین شعری را بر زبان نمی آورد.
فردوسی فقط یک بار از نداری خود اینگونه سخن گفته است:
مرا نیست فرّخ مرآن را که هست ببخشای بر مردم تنگدست
در این بیت به سبک حماسی سخن گفته است. شیر شرزه و مارگرزه از لغات فارسی قدیم است که بیشتر در سبک خراسانی کاربرد دارد.|| شکردن: پاره کردن || مارگرزه: افعی؛ در بیت صنعت موازنه و سجع دارد.
موازنه مبتنی بر تضاد (مقابله): زیدری این بیت زیبا را در طیّ عباراتی شعر گونه و مناسب در نفثه المصدور (ص ۱۱۲) آورده است: «دل از شدائد به جان آمده است، آخر شرمب بدار. جان از مکاید به لب رسیده است، آزرمی با میان آر:
ای محنت ار نه کوه شدی، ساعتی برو وی دولت ارنه باد شدی لحظه یی بپای»
جزع کردن: زاری کردن || سپنجی: سپنج (مسافرخانهی نسبت، موقتی، محل گذر، ناپایدار. بیت دارای صنعت موازنه است.
به اسلوب خراسانی «اندر» آورده است. اندر جهان || دستور: وزیر
تقدیم صفت بر موصوف: بی هنر زمانه؛ کور دل سپهر؛ || در نور دیدن فعل پیشوندی است و از مختصات زبانی سبک خراسانی.|| برگراییدن: پیچاندن، حمله کردن. بیت دارای موازنه است.
روزگار را مورد خطاب قرار داده است. جاندار انگاری؛ در بیت فرافکنی وجود دارد.
فروچکاندن: تقطیر کردن، قطره قطره ریختن. گل را پس از حرارت فرو میچکانند تا گلاب بگیرند و زر را بر سنگ امتحان (محک) میآزمایند بیت دارای صنعت موازنه است.
زخم: کوفتن، ضرب، نقره را حرارت میدهند تا نرم شود و سپس با چکش شکل میدهند. فساییدن، افسون کردن.
برای آنکه مرا چون مار (در سلّه کنی)، افسون کن. بیت دارای استخدام و موازنه است.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
اژدهای چرخ: اضافهی تشبیهی است.||آسیای نحس: کنایه از افلاک است. در بیت مازنه است.
سعادت: با مادر ایهام تناسب دارد چون اسم فرزند مسعود، سعادت بود.|| تاری: مخفف تاریک. سترون: نازا، عقیم.
شیفته: دیوانه، یکی از موتیو (motif)های رایج شعر مسعود این است که: روزگار دشمن فضل است.
۴-۳- قصیده ای از خاقانی
صبحدم چون کلّه بندد آه دود آسای من چون شفق در خون نشیند چشم شب پیمای من
مجلس غم ساخته است و من چو بید سوخته تا به من را وق کند مژگان میپالای من
رنگ و بازیچه است کار گنبد نارنج [۷۲]رنگ چند کوشم کز بروتم نگذرد صفرای من
تیر باران سحر دارم سپر چون نفکند این کهن گرگ خشن بارانی از غوغای من
۵ این خماهن گون که چون ریم آهنم پالود و سوخت شد سکاهن پوشش از دود دل در وای من
روی خاک آلود من چون کاه و بر دیوار حبس از رخم کهگل کند اشک زمین اندای من
مار دیدی در گیاپیچان کنون در غار غم مار بین پیچیده در ساق گیا آسای من
اژدها بین حلقه گشته خفته زیر دامنم زان نجنبم ترسم آگه گردد اژدهای من
تا نترسند این دو طفل هندو اندر مهد چشــم زیر دامن پوشم اژدهای جان فرسـای من
۱۰ دست آهنگر مرا در مار ضحّاکی کشید گنج افریدون چه سود اندر دل دانــای من
آتشین آبی از خوی[۷۳]خونین برانم تا به کـعب کآسیا سنگ است بر پای زمین پیـمای من
جیب من بر صُدرهی خارا عتابی شد ز اشـک کوه خارا زیر عطف دامن خــارای مـن
چون کنار شمع بینی ساق من دندانه دار ساق من خایید گویی بخت دندان خای من
قطب وارم بر سر یـک نقطه دارد چار میخ این دو مرّیخ ذنَب فعل زحل سیمای من
۱۵تا که لرزان ساق من بر آهنین کرسی نشست می بلرزد ساق عرش از آه صور آوای من
بوسه خواهم داد و یحک بند پند آموز را لاجرم زین بند چنبر وار شد بالای من
در سیه کامی چو شب روی سپید آرم چو صبح پس سپید آید خانه به شـب مأوای من
پشت در دیوار زندان روی در بام فلک چون فلک شد پر شکوفه نرگس بنـیای من
غصّه هر روز و یا رب یا رب هر نیمشب تا چه خواهد کرد یا رب یا رب شبهای من
۲۰هست چون صبح آشکارا کاین صبوحی چند را بیم صـبح رستـخیز است از شـب یلدای من
منجنیق صد حصار است آه من غافل چراست شمع شان بی منجنیق از صدمهی نکبـای مـن
روزه کردم نذر چون مریم که هم مریم صفاست خاطر روح القـدس پیوند عیسی زای من
نیست بر من روزه در بیماری دل زآن مـرا روزه باطل میکند اشک دهان آلای من
فرم در حال بارگذاری ...
[دوشنبه 1400-09-15] [ 09:22:00 ب.ظ ]
|