منابع مورد نیاز برای پایان نامه : پایان نامه در مورد : بررسی پیرنگ در داستان های مثنوی ... |
در شروع این داستان، شخصیّت اصلی یعنی شیخ معرفی میشود و با شخصیّتپردازی او علاقۀ خواننده را به خواندن ادامۀ داستان جلب میکند، چنانکه شخصیّت اصلی داستان، شیخی است که همواره با گرفتن وام از بزرگان به کارهای خیر و کمک به فقرا میپردازد، لذا خداوند هم به خاطر اینکه خاطر صوفیِ پیر را میخواهد، وامهای او را ادا میکند؛ چنانکه بنا به گفتۀ مولانا خداوند، حتی برای این دوستار خود، ریگ را هم نرم میکند.
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
بود شیخی دائماً او وامدار از جوانمردی که بود او نامدار
ده هزاران وام کردی از مِهان خرج کردی بر فقیرانِ جهان
هم به وام او خانقاهی ساخته جان و مال و خانقه در باخته
وامِ او را حق زِ هر جا میگذارد کرد حق بهر ِ خلیل از ریگ آرد
(۲/۳۷۸-۳۸۲)
گرهافکنی:
گرهافکنی در این داستان زمانی رخمیدهد که شیخ با وجود مقروض بودن، به بستر مرگ میافتد. لذا وقوع این حادثه، بستانکاران را که پول خود را نابود شده میدانند، در وضعیّت بغرنجی قرار میدهد.
شیخِ وامی سالها این کار کرد میسِتَد ، میداد همچون پای مَرد
تخمها میکاشت تا روز اجل تا بُوَد روزِ اجل میرِ اجل
چونکه عمرِ شیخ در آخر رسید در وجودِ خود نشان مرگ دید
وامداران گِرد او بنشسته جمع شیخ بر خود خوش، گدازان همچو شمع
وامداران گشته نومید و تُرُش دَردِ دلها یار شد با دردِ شُش
(۲/۳۸۷-۳۹۲)
کشمکش و ناسازگاری:
شیخ در بستر مرگ، درحالیکه هیچ پول و سرمایهای ندارد، طبقی حلوا از کودکی با وعدۀ نیمدینار میخرد ولی بعد از خوردن حلواها، شیخ رو به کودک میگوید: من پولی ندارم، رو به مرگم و کلّی هم قرض دارم. درواقع بین حرف و عمل شیخ، تضاد و تعارض ایجاد میشود و برخلاف گفتۀ خود رفتار میکند. از اینجاست که بین شیخ و کودک و بستانکاران درگیری و کشمکش لفظی رخ میدهد.
کودکی حلوا ز بیرون بانگ زد لافِ حلوا بر امید دانگ زد
شیخ اشارت کرد خادم را به سَر که برو آن جمله حلوا را بخر
تا غریمان چونکه آن حلوا خورند یک زمانی تلخ در من ننگرند
در زمان خادم برون آمد به در تا خَرَد او جمله حلوا را به زر
گفت او را گُو تو را حلوا به چند ؟ گفت کودک نیم دینار و اِدَند
گفت نه ، از صوفیان افزون مجو نیم دینارت دهم ، دیگر مگو
او طبق بنهاد اندر پیشِ شیخ تو ببین اسرار سرّ اندیشِ شیخ
کرد اشارت با غریمان کین نوال نک تبرّک، خوشخورید این را حلال
چون طبق خالی شد، آن کودک سِتد گفت دینارم بده ای باخِرد
شیخ گفتا از کجا آرم درم ؟ وام دارم، میروم سویِ عدم
کودک از غم زد طبق را بر زمین ناله و گریه برآورد از حنین
میگریست از غبن کودک هایهای کای مرا بشکسته بودی هر دوپای
کاشکی من گرد گلخن گشتمی بر درِ این خانقه نگذشتمی
صوفیانِ طبل خوارِ لقمه جو سگدلان و همچو گربه رویشو
از غریوِ کودک آنجا خیر و شر گرد آمد ، گشت بر کودک حَشَر
پیش شیخ آمد که ای شیخِ دُرُشت تو یقین دان که مرا استاد کُش
گر رَوَم من پیش او دستِ تهی او مرا بکشد ، اجازت میدهی؟
وان غریمان هم به انکار و جُحود رو به شیخ آورده کین باری چه بود؟
مال ما خوردی مظالم میبری از چه بود این ظلمِ دیگر برسری؟
(۲/۳۹۴-۴۱۲)
بحران:
بحران و بزنگاه این داستان دقیقاً زمانی ایجاد میشود که کشمکش بالا گرفته و اوضاع به وخامت میانجامد؛ چنانکه کودک و بستانکاران، ناامید و اندوهگین کنار شیخ نشستهاند ولی شیخ در مقابل این رفتار آنها هیچ اعتنایی نمیکند.
تا نماز دیگر آن کودک گریست شیخ دیده بَست و در وی ننگریست
شیخ فارغ از جفا و از خلاف درکشیده رویِ چون مَه در لحاف
با ازل خوش، با اجل خوش ، شادکام فارغ از تشنیع و گفتِ خاص و عام
(۲/۴۱۳-۴۱۵)
گرهگشایی:
با آمدن خادمی که طبقی پر از حلوا و چهارصد درم و نیمدینار به همراه دارد، داستان به گرهگشایی منجر میشود؛ مردم به کرامت شیخ پی برده، از او طلب بخشایش میکنند و درمقابل، شیخ هم این کرم و عنایت الهی را نتیجۀ اشک کودک بیان میکند:
شد نماز دیگر ، آمد خادمی یک طبق بر کف ز پیشِ حاتمی
فرم در حال بارگذاری ...
[دوشنبه 1400-09-15] [ 07:59:00 ب.ظ ]
|